شام غمهاى من غمزده را اخر نيست
لاله اى همچو تن خونى من پرپر نيست
گوشه پلک گشا صورت من خوب ببين
شک نکن دختر تو پير شده مادر نيست
يا که پاى سر تو جان دهم امشب بابا
يا به والله قسم دختر تو دختر نيست
کودکى سنگ زد و گوشه ابروم شکست
ديگر اين ظرف ترک خورده چونان ساغر نيست
انکه شمشير کش است دست زخمى دارد
ضربه سيلى اش از ضرب لگد کمتر نيست
گيسوانم همه خيرات سر تو دادم
پنجه اى نيست که پيچيده به موى سر نيست
ان يهودى که ز خيبر به دلش بغضى بود
گفت اين قافله که هست اگر حيدر نيست
کاش همراه سرت رأس عمو مى امد
تا نشانش بدهم بر سر من معجر نيست
چوبه محمل خونى شده شاهد باشد
دلى همچون دل زينب به حرم مضطر نيست
تا که بر خواهرم اظهار کنيزى کردند
کس نگفتا مگر او دختر پيغمبر نيست
گردنم درد گرفت بس که پى تو گشتم
ز سر نيزه سوارت سرى بالاتر نيست
شاعر : قاسم نعمتی
- جمعه
- 5
- آبان
- 1396
- ساعت
- 14:43
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه