فقط نه خونجگرم از بی احترامی ها
نگاه شام، امان از نگاه شامی ها
شبیه گردن مان ، روضه بسته می خوانم
دو سه شب است نماز نشسته می خوانم
به روز سنگ و به ما کعب نی شبانه زدند
تنم کبود شده بسکه تازیانه زدند
سرت نبود که از روی نیزه ها افتاد
غرور خسته ی من بود زیر پا افتاد
یهود را به تماشای ما فرستادند
به آل فاطمه از بغض فحش می دادند
هر آنچه زخم زبان بود با جگر خوردیم
چه قدر لطمه هم از کینه ی پدر خوردیم
از ازدحام و گذرهای تنگ رد می شد
حسین ، خواهرت از زیر سنگ رد می شد
مرا چه قدر حرامی محاصره کردند
رباب را سر بازار مسخره کردند
مرا ببخش اگر که تن تو جا مانده
به دست حرمله پیراهن تو جا مانده
به روی نیزه ای از گوشواره مان چه خبر؟
رباب پیر شد از شیرخواره مان چه خبر؟
شاعر : حامد خاکی
- شنبه
- 13
- آبان
- 1396
- ساعت
- 18:4
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حامد خاکی
ارسال دیدگاه