• جمعه 2 آذر 03


مدح حضرت ابالفضل (ع) -( غم ندارم چونکه با اهل حقیقت همنشینم )

1442
1

من کیم چون پاکبازان در ره پاکان مکینم

غم ندارم چونکه با اهل حقیقت همنشینم
گاه گاهی چون نسیم صبحگاهان با صفایم
گاه گاهی چون کلام عشقبازان دلنشینم

گاه در سوز و گدازم گاه در راز و نیازم
گاه در اوج معانی گاه در بحر یقینم

مرغ روحم ز آشیان صدق در پرواز آمد
یافتم بینای خلق اولین آخرینم

جمله موجودات را دیدم که در فخرند باهم
هریکی می گفت در فضل و شرف من بی قرینم

خاک گفتا :من حسین بن علی را گرد راهم
آب گفتا :مهر زهرا بام نور خامسینم

باد گفتا :من غلام و جان نثار کوی اویم
نار گفتا: دشمنش سوزم به قهر آتشینم

مهر گفتا: گرد راه مرکبش را چهره سایم
ماه گفتا: توسنش را بوسه زن بر صدر زینم

گفت جبرائیل هستم بنده دربار آن شه
خواند میکائیل مدحش گفت عبدش را معینم

سُفت اسرافیل دُر از لب که او را جان نثارم
گفت عزرائیل با خصمش گه مردن به کینم

بعد ازآن گفتند ای انسان تودر عشقش چه کردی
گفت من صاحب وصال عشق آن، عشق آفرینم

روز عاشورا به موجودات بانگ اخرجوا زد
جـز مرا، کز مرتـبت در کـاخ اجـلالـش مَـکیـنم

دست دادم جسم دادم فرق دادم چشم دادم  
تا فدا گردیده جان در راهِ آن نورِ مبینم

آن یکی بوسید دستش دیگری بوسید پایش  
این یکی گفتا که برگو کیستی ای نازنینم

گفت من ماه بنی هاشم سرور قلب زهرا
شبل حیدر ،زاده آزاده ام البنینم

تک سوار یکه تاز عرصه میدان عشقم
جان نثار سید العشاق فخر راستینم

خوانده یزدانم زلطف و مرحمت، باب الحوائج
دست گیر کل خلق از اولین تا آخرینم

معنی درس وفایم فانی راه بقایم
جرعه نوش چشمه علم امیرالمومنینم

دست دادم در ره حق تا که یزدان داد بالم
با همه قدوسیان طیار در خلد برینم

روز مردی گر بیارم خم به ابروی کمانم
آیه نصرمن الله نقش بندد بر جبینم

ای عزاداران بشارت باد زهرا روز محشر
آورد بهر شفاعت دستهای نازنیم

تشنه لب در آب رفتم این سخن با خویش گفتم
من چگونه آب نوشم شاه را عطشان ببینم

مشک را پرکردم از آب و به خود گفتم که باید  
راه نزدیکی برای خیمه رفتن برگزینم

راه نخلستان گرفتم لیک از شمشیر دشمن
قطع شد دست علم گیر از یسار و از یمینم

فکر کردم دست دادم آب دارم غم ندارم  
سر فرازم ساقی اطفال شاهنشاه دینم

ناگهان دیدم که در ره ریخت آب و سوخت جانم  
تیر زد بر مشک آن خصمی که بود اندر کمینم

دیگر از دیدار اطفال حرم شرمنده بودم
تیر زد دشمن به چشمم تا که طفلان را نبینم

گفتم اکنون خوب شد خوب است بر گردم به خیمه
ناگهان بر سر فرود آورد عمود آهنینم

شاعر این شعر را اگر میشناسید معرفی کنید

  • شنبه
  • 20
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 13:48
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران