حب تو در قلب تمام مومنین است
مهر تو با آب و گل شیعه عجین است
اسلام را ماه محرم حفظ کرده
پس روضه خواندن رکنی از ارکان دین است
در "روضه" غرق نعمت پروردگاریم
هیات "بهشت" کوچکی روی زمین است
با معرفت در روضه هرکس مینشیند
روز قیامت با پیمبر همنشین است
با دستمال اشک خود مانوس هستیم
شال عزایت رشته حبل المتین است
روزی که نام تو به گوشم خورد گفتم
عشقی که می گشتم به دنبالش همین است
گریه غبار فتنه را میشوید از چشم
پس اشکِ در روضه بصیرت آفرین است
سفاکها با یکدگر فرقی ندارند
داعش هم از نسل همان شمر لعین است
در کربلا آن بی بصیرت ها ندیدند
در زیر سم اسب قرآن مبین است
آن روز اگر مصداق ظالم شمر بود است
مصداق امروزش همین آل سعود است
امروز نسل کوفیان در شام هستند
این قوم کافر تا ابد ناکام هستند
عمریست با راه شهادت آشناییم
ما پاسبانان دمشق و کربلاییم
بسیارها رفتند و کمتر بازگشتند
نعش جوانها سوی مادر بازگشتند
مرغ حرم در آسمان کشور ماست
سرباز زینب قهرمان کشور ماست
هستیم ما از دوستداران قدیمش
جانها به قربان شهیدان حریمش
راه شهیدان را همه دنبال کردیم
هرجا شهیدی آمد استقبال کردیم
شیر غیور بیشه در زنجیر افتاد
در حلقهای نامرد، مردی گیر افتاد
گفتند دست و پای او را قطع کردند
مثل حسین اعضای او را قطع کردند
امروز دشمن میکشد معصوم ها را
باید حمایت کرد این مظلوم ها را
مصداق نسل حرمله ظلمجهانیاست
کودککُش امروز اسرائیل جانیاست
برخیز از جا روز پیکار است امروز
مظلوم بیچاره میانمار است امروز
باید سیاسی حرف زد بالای منبر
واعظ! نترس از دشمنان "الله اکبر"
ما هیچوقت از دشمنان خواهش نکردیم
با قاتلین مسلمین سازش نکردیم
دشمن چشیده طعم پاتک های ما را
دیدند غرش های موشک های ما را
مرد" جهاد اکبر" و "جنگ کبیریم"
آماده جان دادن در این مسیریم
از نسل مردان زمان جنگ هستیم
سربازهای جبهه فرهنگ هستیم
ما هشت سال از جان و دل ایثار کردیم
کاخ رژیم بعث را آوار کردیم
افسار استکبار در دست یزید است
هنگام ویران کردن کاخ سفید است
ما نسل اندر نسل پای انقلابیم
شاگردهای مکتب طفل ربابیم
جان ها به قربان تو یا باب الحوائج
دستم به دامان تو یا باب الحوائج
بالای سر برده علی اصغرش را
اظهار کرده جلوه کوچکترش را
دست خدا تا دستگیر خلق باشد
آورد میدان آخرین پیغمبرش را
مثل علی اکبر، علیِ اصغرش هم...
لب تشنه بود و میمکید انگشترش را
بی شک گلویش را نمی بُرّید آن تیر
زینب اگر که بوسه میزد حنجرش را
جان پدر حالا به مویی بند مانده
روی بدن باید نگه دارد سرش را
مثل علی اکبر شده تشییع جسمش
زیر عبا آورد خیمه پیکرش را
قبل از همه سمت حسین آمد سکینه
شاید علی اصغر صدا زد خواهرش را
حالا پدر هست و در آغوشش پسر نیست
حالا چه میگوید جواب مادرش را؟
آبی طلب کرد و بجایش تیر دادند
با یک سه شعبه کودکش را شیر دادند
زخم گلو را بست دیگر خون نیامد
آخر رباب از خیمهاش بیرون نیامد
مانده صدای خندهاش در گوش مادر
خالیست جای طفل در آغوش مادر
عرش خدا و پایه افلاک میریخت
وقتی پدر بر روی طفلش خاک میریخت
شاعر : آرش براری
- جمعه
- 26
- آبان
- 1396
- ساعت
- 20:35
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
آرش براری
محمد کریمی