این دلم در محنت و غم ناله از جان می کند
غصه ی دیرینه را در سینه پنهان می کند
بس که نجوای درون دارد لبِ خاموشِ من
آسمانِ دیده ام را پُر ز باران می کند
گو کجا عنوان کنم این محنتِ دیرینه را
این دل رنجورِ من کی قصد درمان می کند
آهِ بی تابِ من و آن ناله های خسته ام
حزن و اندوهِ مرا در دل دو چندان می کتد
نیست درمانی برای این همه تنهایی ام
دردِ تنهایی مرا هر دم پریشان می کند
سوزِ سرمای خزان و آهِ سرد لاله ها
قلب را همسایه ی یادِ زمستان می کند
درد آوای نهان است و به خلوت سوختن
دائمٱ دل یادی از تلخیِ دوران می کند!
شاعر : هستی محرابی
- پنج شنبه
- 16
- آذر
- 1396
- ساعت
- 6:58
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه