گریهكنای فاطمه، فاطمه یه پسر داره
كه نیمه شبها تو بقیع، صورت رو خاكا میزاره
میگه مادر قربونتم، یه عمریه گریونتم
فدای غصههات بشم، خودم بلا گردونتم
مادر میدونم یه روزی، به زخم تو نمك زدند
تو كوچههای مدینه، یه روز تو رو كتك زدند
مادر دلم خیلی خونه، اشك میریزم دونه دونه
واسه عمو محسن خود، زار میزنم غریبونه
من میدونم كه عاقبت، ضرب عدو اثر گذاشت
چیکشیدی اونلحظهكه، تو روبهپشت درگذاشت
كوچه و میخ و سیلی و فدك برام دردِ همه
چهل تا مردِ جنگی و یه حیدر و یه فاطمه
مادرِ مهربون من، پیر شدهی جوون من
كی میشه من ظهور كنم تا كه بشی مهمون من
- پنج شنبه
- 5
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 10:6
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه