حرمت ذوی القربی
باغنچه شکست شاخه ی طوبی را
میخواست عزادار کند دنیا را
میرفت که بشکند میان کوچه
پیش همه حرمت ذوی القربی را
آن دست که رد نمیشود آمینش
شهری شده مستحق یک نفرینش
حالا که ورم کرده خدا میداند
حیدر چه کشیده موقع تلقینش
ازچشم تو برق اشتیاق افتاده
برچهره ی تو رنگ فراق افتاده
بانو پسرت دچار لکنت شده است
درکوچه مگر چه اتفاق افتاده
سمت بدنت که کعبه هم حج میکرد
در، کاش برای وا شدن لج میکرد
تاختم پیامبر اگر مهلت داشت
حتما سرِ میخ را علی کج میکرد
ازدامن گل گدازه را برمیداشت
خونی که چکیده تازه را برمیداشت
زانوی علی زلزله را تجربه کرد
بردوش چو آن جنازه را برمیداشت
- شنبه
- 7
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 14:9
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
عالیه رجبی
ارسال دیدگاه