• دوشنبه 3 دی 03

 حسن لطفی

اشعار مناجاتی شب های قدر،(چشم های به رنگ خون ات را)

10149
26

چشم های به رنگ خون ات را

بر پرستار خود کمی وا کن

دلِ من شور می زند بابا

گریه های مرا تماشا کن

گر چه بستم شکاف زخمت را

خونِ تازه دوباره می ریزد

گر چه بر معجرم گره زده ام

لخته خون، پاره پاره می ریزد

بعد لبخند قاتلت بر من

تو چرا خنده می کنی بابا

شب بی مادریِ ما را باز

این چنین زنده می کنی بابا

 واژه هایی که خاطرات من است

باز تکرار می کنی هر بار

کوچه ی تنگ، خنده و هیزم

میخ در، دود، آتش و دیوار

مُردم از روضه خوانی ات امشب

سوختم پایِ هر وصیت تو

سرِ شب از شکاف در دیدم

حال عباس را ز نیت تو  

دست او را گرفتی و گفتی

رو سپیدم کن ای رشید علی

پیش زهرا کن آبرو داری

آبرویم بخر، امید علی

جان تو، جان خواهرت زینب

ای علمدار کاروان حسین

حیدر بی مثال عاشورا

جان تو، جان دخترانِ حسین

نکند کودکی شود تشنه

نکند دختری زمین بخورد

نشود با تو خیمه ای بی تاب

نکند مادری زمین بخورد

دست هایت اگر زمین افتاد

نام زهرا به لب ببر، جان گیر

بدنت را سپر کن و بشتاب

خم شو و مشک را به دندان گیر

تشنه لب مشک آب را  به لبِ

 کودک بی زبان بگیر عباس

تیر وقتی به چشم هایت خورد

مدد از زانوان بگیر عباس

دست وقتی که نیست با صورت

از سرِ زین به خاک می افتی

غرق در تیر، ای کمان ابرو

به زمین چاک چاک می افتی

مادری می رسد به بالینت

دست دارد به روی پهلویش

کاش چشمت نبیندش وقتی

جای یک دست مانده بر رویش

حسن لطفی


 


 

  • شنبه
  • 21
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 14:53
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران