تو حیدری به تو چشمان تر نمی آید
سرت سلامت اگر غصه سر نمی آید
رشید شهر چرا دست بر کمر داری؟
به تو گرفتن دست از کمر نمی آید
گره گشای همه دست های بسته علی
به دست حیدری ات بند و پر نمی آید
سپرده ام به کنیزان که نان درست کنند
ز دست و بازوی من کار برنمی آید
میان شعله من و در بهم گره خوردیم
علی ز پهلوی من میخ در نمی آید
- دوشنبه
- 21
- اسفند
- 1396
- ساعت
- 13:58
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسین ایزدی
ارسال دیدگاه