زماني كه چو خورشیدی دمیدی
مرا در حلقهي عشقت كشيدي
به من عاشق شدن را هديه كردي
زدي بر قلبِ من رنگِ سپيدي
به دل بستي درِ هر گونه خواهش
به دستم دادي از خود يك كليدي
كليدي بود حك گرديده رويش
علي اصغر تو نوری تو اميدي
شب عيد است و دل از تو بخواهد
بگیرد از سر لطف تو عيدي
دمي بر نغمه قلبم بده گوش
بجز كرب و بلا چيزي شنيدي؟
براتم را تو امضاء كن علي جان
بده اين خسته را مولا نويدي
- سه شنبه
- 7
- فروردین
- 1397
- ساعت
- 19:17
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه