شبي من را به سوي آب خواندند
مرا در عالم مهتاب خواندند
نمي دانم چه حالي داشتم من
به بيداري و يا در خواب خواندند
مرا با خود به كوي يار بردند
به بانگ عشق را دريّاب خواندند
به دستم جامي از كوثر نهادند
به سوي لحظه هاي ناب خواندند
شدم چون قطره بر برگ وجودم
مرا هم شبنم نمناك خواندند
نظر بر قامت نوري نموديم
كه نامش با دلي بي تاب خواندند
تمام دل به دستان بي محابا
علي گفتند و يا ارباب خواندند
به بالاي سرش قابي غزل بود
همه آن قطعه را بر قاب خواندند
جهان مولود زيباي علي را
به كعبه معجزي ناياب خواندند
گمانم وقت ضربت خوردن عشق
محل سجده را محراب خواندند
علي در علم، بعد از مصطفي بود
محمد شهر و او را باب خواندند
بدان فطرس كه يار مهدي اش را
در اين دنيا بسي كمياب خواندند
- چهارشنبه
- 8
- فروردین
- 1397
- ساعت
- 18:0
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه