شد پرتوِ جمالِ تو اي آشناي من
تنها دليلِ و علتِ آن ابتداي من
گر اين كمينه را به غلامي كني قبول
هست آن حديث دولت بيانتهاي من
بخشم بهشت و جنّت خود را به ديگران
باشد بهشتِ سبزِ نگاهت براي من
قبل از طلوع تو شبِ من شامِ تيره بود
امشب ببين به حالِ وصالت هواي من
در جشن جلوهات به خدا زين العابدين
لبريزِ خنده حاجتِ حاجت رواي من
امشب كه قلبِ خاكي من را طلا كني
با من بگو شمارِ عيارِ طلاي من
بر تار و پود فرشِ وجودم خوش آمدي
اي خون تازه بر رگِ سرخِ صداي من
- شنبه
- 1
- اردیبهشت
- 1397
- ساعت
- 0:2
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه