خدا داند كه دل با ما چها كرد
خودش عاشق شد و ما را رها كرد
شبي گفتش كه من از سينه رفتم
خدا من را به مهدي آشنا كرد
خوشا حال تو اي مجنون دلِ من!
كه مهدي آمد و دردت دوا كرد
ولي اي چشم ناقابل چه حاصل
كه دل در دوستي با ما جفا كرد
خودش در كوي مهدي كرد منزل
شفاي چشم ما را گريه ها كرد
چرا اي چشمِ من قابل نبودي
كه دل رفت و تو را هم بي هوا كرد
دلم با مهدي و چشمم نديدش
چرا اين غصه ما را مبتلا كرد
دو چشمم چون که مهدي را ندیدش
طلبْ مرگ خودش را از خدا كرد
- دوشنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1397
- ساعت
- 17:42
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه