تو را با خشكي ِ لب ذبح كردند
به پيش چشم زينب ذبح كردند
تورا با سُمِّ مركب زجر دادند
تورا چه نامرتب ذبح كردند
***
رويِ جسم تو رفته راه نيزه
چه كرده با دهانِ شاه نيزه
نشستم پيش جسمت نَه! كناره
هزار و نهصد و پنجاه نيزه
***
در آوردي سر از بالاي نيزه
نيفتي ديگر از بالاي نيزه
بگو دستِ كسي اطراف خيمه
نديدي معجر از بالاي نيزه
***
دويدم بين شعله جا نماند
كسي در آن شلوغي ها نماند
فقط هفتاد و دو زينب نياز است
كه طفلي زير دست و پا نماند
شاعر:حامد خاکی
- سه شنبه
- 31
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 13:23
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه