• جمعه 31 فروردین 03

استاد سید هاشم وفایی

نفس سوخته -(ای که احیای دعای دل زهر ا کردی مرگ خود را ز خداوند تمنا کردی)

601

نفس سوخته

ای که احیای دعای دل زهر ا کردی
مرگ خود را ز خداوند تمنا کردی

نفسی سوخته برخاست ز اعماق دلت
آتشی در دل افلاک تو بر پا کردی

ذکر قدسی نفسان زمزمۀ آمین بود
بهر آزادی خود تا که خدایا کردی

مثل زهرا بدنت آب شده بود ، امّا
بهر رفتن به جنان بال مهیّا کردی

تازیانه به تنت خورد ولی در دل خویش
یاد از پیکر صدیقۀ کبری کردی

خون ز رگهای گلوی تو روان شد، امّا
یاد رگهای گلوی گُل زهرا کردی

پای سائیده ز زنجیر ستم زد فریاد
گریه بر پای رقیه تو در آنجا کردی

روزه بودی و هر آنگاه که عطشان گشتی
یاد از لعل لب تشنۀ سقا کردی

چه مبارک سحری داشت شب هجرانت
به شهادت توگره از دل خود وا کردی

تا که  نوری به دل خلق دو عالم بخشی
روز ما را ز غم خود شب یلدا کردی

باز شوق حرمت دارم و دلتنگ توام
هرزمان خواست«وفایی» تو خود امضا کردی

حاج سیدهاشم وفایی
نفس سوخته

ای که احیای دعای دل زهر ا کردی
مرگ خود را ز خداوند تمنا کردی

نفسی سوخته برخاست ز اعماق دلت
آتشی در دل افلاک تو بر پا کردی

ذکر قدسی نفسان زمزمۀ آمین بود
بهر آزادی خود تا که خدایا کردی

مثل زهرا بدنت آب شده بود ، امّا
بهر رفتن به جنان بال مهیّا کردی

تازیانه به تنت خورد ولی در دل خویش
یاد از پیکر صدیقۀ کبری کردی

خون ز رگهای گلوی تو روان شد، امّا
یاد رگهای گلوی گُل زهرا کردی

پای سائیده ز زنجیر ستم زد فریاد
گریه بر پای رقیه تو در آنجا کردی

روزه بودی و هر آنگاه که عطشان گشتی
یاد از لعل لب تشنۀ سقا کردی

چه مبارک سحری داشت شب هجرانت
به شهادت توگره از دل خود وا کردی

تا که  نوری به دل خلق دو عالم بخشی
روز ما را ز غم خود شب یلدا کردی

باز شوق حرمت دارم و دلتنگ توام
هرزمان خواست«وفایی» تو خود امضا کردی

حاج سیدهاشم وفایی

ای که احیای دعای دل زهر ا کردی
مرگ خود را ز خداوند تمنا کردی

نفسی سوخته برخاست ز اعماق دلت
آتشی در دل افلاک تو بر پا کردی

ذکر قدسی نفسان زمزمۀ آمین بود
بهر آزادی خود تا که خدایا کردی

مثل زهرا بدنت آب شده بود ، امّا
بهر رفتن به جنان بال مهیّا کردی

تازیانه به تنت خورد ولی در دل خویش
یاد از پیکر صدیقۀ کبری کردی

خون ز رگهای گلوی تو روان شد، امّا
یاد رگهای گلوی گُل زهرا کردی

پای سائیده ز زنجیر ستم زد فریاد
گریه بر پای رقیه تو در آنجا کردی

روزه بودی و هر آنگاه که عطشان گشتی
یاد از لعل لب تشنۀ سقا کردی

چه مبارک سحری داشت شب هجرانت
به شهادت توگره از دل خود وا کردی

تا که  نوری به دل خلق دو عالم بخشی
روز ما را ز غم خود شب یلدا کردی

باز شوق حرمت دارم و دلتنگ توام
هرزمان خواست«وفایی» تو خود امضا کردی

حاج سیدهاشم وفایی

  • پنج شنبه
  • 15
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 14:58
  • نوشته شده توسط
  • سجاد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران