به امید خدا
می روم جانـب میـدان ، به امید خدا
دست بر قبضة شمشیـر ، بَرم بنمـایم
مـرد میـدان نبـردم ، به ماننـد پــدر
خونِ حیدر به رگِ من ، چنان می جوشد
از دم ضـربـة تیغـم ، عـدو می پاشـَد
می کُشم کوفی نامرد ، به تیـغ دو دَمم
نهر علقم بکنم فتـح ، به جهد و جَدَلم
تا رسـانم به حـرم آب ، ننـوشم آبی
من ابالفضل علمبردارم
در سپاه علوی سردارم در دلم خاطر یاران دارم خلف شیر خـدا ، کرارم
تر نمایم لب اصغـر ، گـُلِ نازِ حسیـن
غم مخور جانِ سکینه ، عمویت مَرد است
تا رقیه منشاند ، به رخساره سرشـک
گر بِبـُرَّد دو کفـم را ، عـدو می گیـرم
هر که در روبـروی من ، بیایـد گـردد
مردی و عزّت و رادی ، شجاعت نَسَبَم
آرزویـم بـُود آخـر ، سـپـارم جـانـم
سروری عشق ابالفضل ، بده جا در دل
نام او را به زبان گو ، که سبحان سازد
من ابالفضل علمبردارم
در سپاه علوی سردارم در دلم خاطر یاران دارم خلف شیر خـدا ، کرارم
بشکنم پنجـة شیطـان ، به امید خدا
لشکـر حـرملـه حیـران ، به امید خدا
نیمه سـازم تن عـدوان ، به امید خدا
مثل یک رود خروشـان ، به امید خدا
بر سـر خـاک بیـابـان ، به امید خدا
می شکافم صـف آنـان ، به امید خدا
پُر کنم مشک صغیـران ، به امید خدا
یادِ طفلانِ لب عطشـان ، به امید خدا
هدیه سازم به تنش جان ، به امید خدا
تشنـه مانَد سر پیمـان ، به امید خدا
همچنـان قطـرة بـاران ، به امید خدا
مشک خود با لب و دندان ، به امید خدا
مضطرب حال و گُریزان ، به امید خدا
در دل و چهـره نمایـان ، به امید خدا
در ره یـاری قــــرآن ، به امید خدا
تا شَوی مفخـر یـاران ، به امید خدا
مشکـلات همـه آسـان ، به امید خدا
- یکشنبه
- 18
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 11:59
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه