علقمه در دست یزیدیان
افتاده علقمه دست یزیدیان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
آوای العطش رفته به آسمان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
افکنده تشنگی آتش به جسم و جان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
آب است و قحطی و فریاد الامان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
******
از کیـنِ لشکر دلسنـگ یزیـدیـان
افتاده علقمـه در چنـگ یزیـدیـان
فرزنـد بوتراب ، سقـّای سپاه دین
مردانه می رود در جنـگ یزیـدیـان
از هر طرف رسد آوای عطش عطش
دل ها اسیـر ناپیـدای عطش عطش
سقـّای تشنه لب در سودای علقمـه
تا برطرف کند غوغای عطش عطش
آوای العطش رفته به آسمان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
افتاده علقمه دست یزیدیان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
******
مشک عمـو ، امید طفلان تشنه بود
هر تشنه غیرتِ این لب تشنه می ستود
نازم به همّتِ سقّا چون مشک حرم
تا روز آخرین چندین دفعـه پر نمود
سقّا که داده بر یاران دست یاری اش
با هیبـت علـی وارِ تـک سـواری اش
می زد به قلـب دشمن در راه علقمه
با ضـرب تیغـة تیـز ذوالفقـاری اش
افکنده تشنگی آتش به جسم و جان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
افتاده علقمه دست یزیدیان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
******
از هر کـرانـه می بـارد نـیـزة جفـا
آتش زده عطـش بر اولاد مصطفـا
در اوج تشنه کامی ، با مشک عاطفه
آب است و آبـروی سـقـّای باوفـا
هرسو نظر کنی چنگال ستمگر است
بر نای تشنه کامان شمشیر و خنجر است
نایاب و کیمیـا گردیـده به کـربـلا
آبی که مِهر عشقِ زهرای اطهر است
آب است و قحطی و فریاد الامان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
افتاده علقمه دست یزیدیان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
******
در جنـب علقمه غوغایی به پا شده
عبـّاس مه لقـا بی دست و لـوا شده
اما گرفته با دندان ، مشک تشنگان
صدحیف که بر سبویش سرنیزه جا شده
گرچه شریعه بستن شد ننگ کوفیان
یا پـاره پـاره مشکِ عمّوی مهربان
اما بگو به شعرت هر ساله سـروری
با این وفـا عیـارِ سقـّا شده عیـان
هر ساله قصة سقا نما بیان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
افتاده علقمه دست یزیدیان ای داد از این بلا بیداد از این بلا
******
- یکشنبه
- 18
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 13:26
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه