مادرت آمده با صورت نیلی بهبرم
داد میزد ز جگر گفت به من ای پسرم
معجرش خاکی و رخسار برافروخته داشت
مادرانه گرفت خون ز دوچشمان ترم
زیر لب گفت که عباس منم مادر تو
مادرت گشت در این دشت بلا بال و پرم
پر و بالم به فدای همهی غربت تو
مرغ بسمل شدهام باز فدای تو سرم
آبرویم بخر و جان علی اصغر خویش
دیگر از علقمه در خیمه حسین جان مبرم
مشک آب آبرویم بود که میریخت به خاک
نخل پر بار و بری بوده دگر بیثمرم
فکر طفلان حرم میکشد عباست را
چونکه از غارت اهل حرمت باخبرم
- سه شنبه
- 27
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 4:0
- نوشته شده توسط
- حاج مرتضی محمودپور
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه