با دیدن هر آب وباران گریه می کرد
می دید مذبوحی دهد جان،گریه می کرد
با یاد دشت کربلا با هر بهانه
یاد آور غمها، فراوان، گریه می کرد
می گفت لب تشنه سر بابا بریدند
با یاد بابا،کام عطشان، گریه می کرد
می گفت شش ماهه برادر دادم از دست
یاد گلو و جای پیکان گریه می کرد
با یاد بابا در کنار نعش اکبر
برسر زنان چون او پریشان گریه می کرد
می گفت از مهر و وفای آن علمدار
با یاد دستان عمو جان گریه می کرد
افسوس او، بیماریش در کربلا بود
او از نرفتن سوی میدان گریه می کرد
با یاد عمه،قتلگاه و نعش بی سر
بر پیکر صد پاره عریان گریه می کرد
می گفت از پیکرهای زیر سم اسبان
با یاد سر ها در نیستان گریه می کرد
تا یاد شام پر بلا می کرد مولا
قلبش فشرده،حال نالان،گریه می کرد
با زهر دشمن عمر او آخر سرآمد
از شوق دیدار شهیدان گریه می کرد
شعر:اسماعیل تقوایی
- شنبه
- 31
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 11:11
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه