• شنبه 3 آذر 03

 محمود اسدی

(غزل)یادآوری عمر مادر/سایه ی راس تو تا بر سرم ای یار افتاد

1056

سایه ی راس تو تا بر سرم ای یار افتاد
آسمان از غم تو بر سرم ای یار افتاد

کوفیان بر من و بر گریه ی من می خندند
گل افسرده ی تو بین دو صد خار افتاد

تا که هجده سر ببریده به نی دیدم من
یادم از عمر کمِ مادر بیمار افتاد

کوفیان راس تو را بر سر نیزه بستند
ولی ازغصه دگر،قلب من از کار افتاد

همه ی شهر به من طعنه زنان می گویند
گذر دخت علی بر سرِ بازار افتاد

چادرم پاره شد از بس که به من سنگ زدند
تاکه دید از سر نی،راس علمدار افتاد

از تو ای یار چه پنهان که دو چشمم تار است
هیچ دانی که به روزم،به شب تار افتاد
******
شائق

  • شنبه
  • 31
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 23:58
  • نوشته شده توسط
  • میرکمال

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران