• پنج شنبه 9 فروردین 03


حضرت رقیه س -(شب است و راهِ این کوه و بیابان، امان از تیزیِ خار مغیلان!)

1824

#زبانحال_حضرت_رقیه_در_مسیر #کوفه_و_شام_با_سر_پدر
#نو_سروده_جدید

شب است و راهِ این کوه و بیابان
من و این سینه ی محزون و نالان

امان از بی کسی و درد هجران
امان از نیزیِ خارِ مغیلان

مرو ای ساربان من پا ندارم
سرِ خود سایه ی بابا ندارم

ندارم تا مرا گیرد در آغوش
بگویم من کجا این دشتِ خاموش

مزن ای ساربان افتادم از پا
ندارم طاقتِ این سنگِ خارا

نمی بینی که چشمم پُر ز غمزه است
نمی بینی سرِ بابام به نیزه است

چرا رحمی نداری ای حرامی؟
مرا سوزانده دردِ تشنه کامی

لبم خشک و تنم در آتشِ تب
بزار آبم دهد تا عمه زینب

سرِ بابا به نیزه روبرویم
بزار از درد خود بر او بگویم

شب است و جاده و این اشک و آهم
بتاب بر من کمی ای قرصِ ماهم

تنت دشت و سرت روی سنان است
بمیرم روی تیغِ خیزران است

ببین خون میچکد از هر دو پایم
پدر آهسته تا من هم بیایم

رسن بر گردنم زنجیر بر دست
گمانم استخوانِ پام بشکست

مرو ای سر مرا یکدم بغل کن
به قولی داده ای امشب عمل کن

نمی بینی سرم تیغ جفا است
چنین ظلمی مرا آیا روا است؟

مرو ای سر تمنا می کنم من
شکایت از کفِ پا می کنم من

تنورِ سینه ام امشب چه داغ است
تمامِ دردم از هجر و فراق است

بمیرم ای پدر سیرت ندیدم
گلی از باغِ آغوشت نچیدم

مرو ای جان، مرو بابا حسینم
مرو ای روشنیِ هر دو عینم

ببین ماندم به زیر تیغ جلاد
گلویم پُر ز آه و بغضِ فریاد

به چون ابر بهاران خون ببارم
مزن ظالم که من بابا ندارم

دلم شد تنگ آغوش صمیمی
پدر جان الامان داد از یتیمی!

#چهارشنبه_17_محرم_الحرام_1440
#هستی_محرابی

  • چهارشنبه
  • 4
  • مهر
  • 1397
  • ساعت
  • 22:34
  • نوشته شده توسط
  • هستی محرابی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران