آفتابِ محشر کُبراست روی نیزه ها
طلعت غیب خدا پیداست روی نیزه ها
این مَهِ پوشیده از خاکستر و خون، چون هلال
آفتابِ زینبِ کُبراست روی نیزه ها
عیسی مریم دوباره کرده بر گردون عُروج
یا سر نورانی یَحیی ست روی نیزه ها
یک مَه و هِفده ستاره زخمِ، هفتاد و دو داغ
با هزاران جلوه رَه پیماست روی نیزه ها
سنگ، مُهرِ سجده، خون آب وضو، لب گرم ذکر
دیده مَحو خالق یکتاست روی نیزه ها
لعل لب مانند چوبِ خشک و چشم از اشک، پُر
موج زن، یاللعجب دریاست روی نیزه ها
تا به هر نسلی رَسد فریادِ عالم گیر او
بانگ ؛هل من ناصرش؛ برپاست روی نیزه ها
با وجود آنکه صحرای وجود از او پُر است
آن چراغِ انجمن، تنهاست روی نیزه ها
لب سخن گوید ولی رویش به اَهل کوفه نیست
آخر آن سر هم سخن با ماست روی نیزه ها
وای بر ما تا کنون از خویشتن پرسیده ایم
آن سرِ خونین چه از ما خواست روی نیزه ها
(میثم) از خورشید اگر گفتی زِ ماهش هم بگو
در کنار او سر سقّاست روی نیزه ها
- پنج شنبه
- 18
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 20:35
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه