• چهارشنبه 16 آبان 03

 محمد مبشری

مثنوی امام سجاد -(دلا خواهم که حرف دل بگویم )

796

دلا خواهم که حرف دل بگویم 
به اهل دل در این محفل بگویم 
منم سجاد یاری بی قرارم 
که از کرببلا من یادگارم 
بهشت حق بود اجر محبان 
هر آنکس بهر بابم گشت گریان 
مرا هر دم نظر آید ز داغش 
ز داغ لاله های مست باغش 
خودم دیدم خزانی باغ او شد 
که زینت بخش دل ها داغ او شد 
خودم دیدم که اصغر غرق خون شد 
علی اکبر من لاله گون شد 
خودم دیدم که قاسم دست و پا زد 
به موج خون عمویش را صدا زد 
خودم دیدم که سقایم فدا شد 
دو دست حیدری او جدا شد 
خودم دیدم که مقتل چون منا بود 
پدر در پیش چشمم سر جدا بود 
خودم دیدم گلوی پاره پاره 
که آتش زد به جان من شراره 
خودم دیدم که سرها را بریدند 
تن بی جان بابا را دریدند
خودم دیدم فراز نی سرش را 
به زیر تازیانه دخترش را 
خودم دیدم که طفلان بی قرارند 
ز ضرب تازیانه جان سپارند 
خودم دیدم رقیه رخ نشان داد 
به کنج گوشه ی ویرانه جان داد 
گرفته جان من را دوری یار 
که هر روز است عاشورای دلدار 
تو شاهد باش بر غم سر سپردم 
خدا داند ز زهر کین نمردم 

  • پنج شنبه
  • 12
  • مهر
  • 1397
  • ساعت
  • 9:44
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران