دلا خواهم که حرف دل بگویم
به اهل دل در این محفل بگویم
منم سجاد یاری بی قرارم
که از کرببلا من یادگارم
بهشت حق بود اجر محبان
هر آنکس بهر بابم گشت گریان
مرا هر دم نظر آید ز داغش
ز داغ لاله های مست باغش
خودم دیدم خزانی باغ او شد
که زینت بخش دل ها داغ او شد
خودم دیدم که اصغر غرق خون شد
علی اکبر من لاله گون شد
خودم دیدم که قاسم دست و پا زد
به موج خون عمویش را صدا زد
خودم دیدم که سقایم فدا شد
دو دست حیدری او جدا شد
خودم دیدم که مقتل چون منا بود
پدر در پیش چشمم سر جدا بود
خودم دیدم گلوی پاره پاره
که آتش زد به جان من شراره
خودم دیدم که سرها را بریدند
تن بی جان بابا را دریدند
خودم دیدم فراز نی سرش را
به زیر تازیانه دخترش را
خودم دیدم که طفلان بی قرارند
ز ضرب تازیانه جان سپارند
خودم دیدم رقیه رخ نشان داد
به کنج گوشه ی ویرانه جان داد
گرفته جان من را دوری یار
که هر روز است عاشورای دلدار
تو شاهد باش بر غم سر سپردم
خدا داند ز زهر کین نمردم
- پنج شنبه
- 12
- مهر
- 1397
- ساعت
- 9:44
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه