عمرم به سررسیدودریغا ندیدمت
دردم زحدگذشته ودردا ندیدمت
پیوسته جمعه ها سپری شد نیامدی
امد بهاروفصل تماشا ندیدمت
صدبارکرده گُل به رخم اشک اشتیاق
یک بار ای بهشت تمنّا ندیدمت
چشمم ستاره ریزشدودرشب فراق
ای ماه دیدنی ودل آرا ندیدمت
گفتم مگربه خواب جمال توبنگرم
امّا شبی به عالم رؤیا ندیدمت
من ازصفای خیمه ی سبزت شنیده ام
امّا دریغ ودردکه مولا ندیدمت
بینا نشد زفرط گنه دیده ام ، اگر
ای آفتاب روشن وپیدا ندیدمت
شوق وصال بود ولیاقت مرا نبود
می خواستم ببینمت،امّا ندیدمت
گفتم که درمدینه زیارت کنم تورا
امّاقسم به حضرت زهرا ندیدمت
فیضی نصیب این دل چشم انتظار کن
ای دیدنی ترین گل رعنا ندیدمت
باآه وناله گفت«وفایی»شب فراق
پایان نگشت این شب یلدا ندیدمت
- جمعه
- 20
- مهر
- 1397
- ساعت
- 11:59
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه