• جمعه 2 آذر 03


ستارگان کاظمین ابن قولويه(حجرالاسود ) -(از جمله معجزات امام صاحب الزمان (عج) قضیه ای است که...)

399

جناب قطب راوندی در کتاب «الخرائج والجرائح» کرامتی را از ابن قولویه نقل کرده و گفته است:
از جمله معجزات امام صاحب الزمان (عج) قضیه ای است که از ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه روایت شده است. وی گوید: در سال ٣٣٩ که قرامطه، حجرالاسود را به جای خود برگرداندند، آهنگ خانه خدا کردم. چون وارد بغداد شدم، تمام همت من این بود که خود را به مکه برسانم و کسی را که حجرالاسود را نصب می کند، ببینم؛ زیرا در آن ایام شنیده بودم که قرامطه حجرالاسود را ربوده اند و پیش تر خوانده بودم که تنها حجت زمان، آن را در جایگاهش قرار می دهد. همچنان که در زمان حجّاج، امام زین العابدین (ع) آن را به جای خود بازگرداند.
در این میان به بیماری ای سخت مبتلا شدم و نتوانستم به مقصود خود برسم. از این رو، شخصی به نام ابن هشام را مأمور کردم و نامه ای مُهر شده به او دادم و رهسپارش نمودم. در آن نامه مدت عمر خود را سؤال کرده بودم که آیا با همین بیماری از دنیا می روم، یا نه؟ به ابن هشام گفتم که باید این نامه را به کسی برسانی که حجرالاسود را در جایگاهش قرار می دهد و جوابش را برایم بیاوری.
ابن هشام گوید: چون به مکه رسیدم، پولی به خادمان خانه خدا دادم تا مرا در جایگاهی قرار دهند که بتوانم به خوبی و از نزدیکی صحنه قرار گرفتن حجرالاسود را ببینم و این که در ازدحام جمعیت، مردم را از من دور کنند. لحظه موعود فرا رسید. هر کسی به حجرالاسود نزدیک می شد و می خواست آن را در جایش بگذارد، موفق نمی شد و سنگ قرار نمی گرفت. در این هنگام، جوانی گندم گون و خوش سیما پیش آمد و سنگ را در دست گرفت و آن را در جای خود نشاند. چندان که گویا هرگز از جای خود بیرون نیامده بود. صدای شادی و خوشحالی مردم به هوا برخاست. آن جوان از مسجد بیرون رفت و من به دنبالش به راه افتادم. مردم را با تندی کنار می زدم و بی آن که چشم از آن جوان بردارم، به سرعت حرکت می کردم.
با این که آرام قدم برمی داشت و من به سرعت در پی اش می دویدم، اما هیچ به او نمی رسیدم. تا به جایی رسید که جز من و او کس دیگری نبود. درنگی کرد و به من فرمود: «آنچه با خود داری، به من ده.» نامه را تقدیم کردم. بی آن که آن را بخواند، فرمود: «به او بگو که در این بیماری هیچ ترسی برایش نیست. مرگ او پس از سی سال فرا خواهد رسید.» آن گاه در حالی که به شدت می لرزیدم و بی حرکت ایستاده بودم، مرا به حال خود رها کرد و رفت.
ابوالقاسم بن قولویه گوید: ابن هشام همین جمله را از امام زمان (عج) به من خبر داد.
ابن قولویه در سال ٣۶٩ هجری بیمار شد و می دانست در این سال رحلت خواهد کرد؛ پس شروع به تجهیز و فراهم نمودن مقدمات خاکسپاری خویش کرد و وصیت خود را نوشت. به او گفتند: این همه ترس از مرگ چیست؟ امیدواریم که خداوند تفضل فرماید و سلامتت را بازگرداند. نگران مباش. پاسخ داد: «این همان سالی است که دلواپسش بودم.» و در همان سال از دنیا رفت. ١سال درگذشت ابن قولویه را هم ٣۶٨ گفته اند و هم ٣۶٩ که با توجه به نقل قطب راوندی در الخرائج، تاریخ دوم درست تر می نماید.
در این که ابن قولویه در رواق کاظمین و در جوار تربت مقدس امام موسی بن جعفر و امام جواد (علیهما السلام) دفن شده، کسی شک و تردید ندارد؛ جز عبدالله افندی، صاحب «ریاض العلماء» که مدفن وی را در قم دانسته است. بی شک وی میان قبر پدر و پسر را اشتباه کرده و مطلب بسیار روشنی را به تردید در هم آمیخته است.
منبع
الخرائج والجرائح

  • پنج شنبه
  • 26
  • مهر
  • 1397
  • ساعت
  • 18:23
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران