• شنبه 1 اردیبهشت 03


نرجس خاتون (ع) بخش سوم -(مليكا فرداى آن روز كه آن خواب عجيب را ديد)

317

بخش سوم

مليكا فرداى آن روز كه آن خواب عجيب را ديد ، نمى دانست درباره خوابش به اطرافيان چه بگويد. غم و اندوه سراپاى وجودش را گرفت. نديمه هاى وى، وقتى اين حال را ديدند، كوشيدند راز درونى اش را كشف كنند. ولى مليكا، در برابر پرسش هاى ايشان، سكوت مى كرد. وى به تدريج از خواب و خوراك افتاد و پس از مدتى بيمار شد. آرى او بيمار شده بود. بيمار عشق جاودانه به حجت باهرۀ الهى كه در آن زمان در خانه امام هادى (ع) و در نقطه دور دست، يعنى سامرا به سر مى برد. خبر بيمارى  مليكا، افكار قيصر را بسيار پريشان كرد. وى دستور داد كه طبيبان حاذقى را بر بالين نوه اش حاضر كنند. ولى معالجات آنها در بهبودى آن دوشيزه نيك سيرت بى فايده بود. كشيشان زاهد و آنهايى كه به ديانت و صلاح معروف بودند، به بالين او مى آمدند و براى وى دعا مى كردند. ولى همه اين اقدامات بى ثمر بود. در آن زمان، به دليل گسترش اسلام و فتوحات مسلمانان كه از سال نوزده هجرى شروع شده بود 
پيوسته بين روميان و مسلمانان نبرد بود و گاهى از دو طرف اسير هم مى گرفتند و چون رسم بود كه براى برآورده شدن نياز و حاجت، افزون بر دستگيرى مستمندان، به اسيران نيز ملاطفت كنند، به همين جهت، مليكا از پدربزرگش خواست كه قدرى به اسيران مسلمان آسان بگيرد تا مسيح (ع) و مريم مقدس (عليها السلام) به بركت اين اقدام، به او عنايتى كنند.
قيصر از اين پيشنهاد خوشحال شد و استقبال كرد. چندى بعد، اوضاع روحى و جسمى مليكا بهتر شد و ميل به غذا پيدا كرد...
منبع
زنان اسوه صفحات ٧٢-٧٣

  • جمعه
  • 27
  • مهر
  • 1397
  • ساعت
  • 13:39
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران