• یکشنبه 9 اردیبهشت 03


میثم تمار(کوفه) -(ميثم تمّار در سال ٦٠ ه. ق. همان سالى كه امام حسين عليه السلام قصد كوفه كرد،)

308

ميثم تمّار در سال ٦٠ ه. ق. همان سالى كه امام حسين عليه السلام قصد كوفه كرد، براى زيارت خانه خدا به مكّه رفت. روزى خدمت امّ سلمه رسيد. امّ سلمه اسم او را پرسيد.
گفت: ميثم هستم. امّ سلمه گفت:
«به خدا قسم بسيار شنيدم كه رسول خدا تو را در نيمه هاى شب ياد مى كرد، همچنين درباره تو، به على عليه السلام سفارش مى كرد. »  در اين هنگام ميثم از احوال امام حسين عليه السلام پرسيد. امّ سلمه گفت: «به يكى از باغ هاى خود رفته است. » ميثم گفت:
«هنگامى كه برگشت، سلام مرا به او برسان و بگو به همين زودى نزد خداوند، همديگر را ملاقات خواهيم كرد. »
سپس امّ سلمه عطرى آورد تا ميثم محاسن خود را معطّر كند. ميثم پس از معطّر كردن گفت:
«تو ريش مرا خوشبو كردى، امّا به همين زودى در راه محبت اهل بيت عليهم السلام به خون خضاب خواهد شد. سپس امّ سلمه فرمود: امام حسين عليه السلام 
بسيار تو را ياد مى كند. »
ميثم گفت:
«من نيز هميشه او را به ياد دارم، اكنون براى امرى در شتابم و نمى توانم براى ديدنش صبر كنم. »ميثم پس از زيارت خانه خدا، آهنگ كوفه كرد. امّا اوضاع كوفه متشنّج بود. مسلم و هانى توسط عبيداللَّه به شهادت رسيدند. عبيداللَّه ترسيد اگر ميثم تمّار پا به كوفه بگذارد، مردم را پيرامون خود جمع كند، لذا دستور داد او را پيش از ورود به كوفه دستگير كنند.
افراد سپاه عبيداللَّه، در قادسيّه، ميثم را بازداشت كرده، نزد عبيداللَّه بردند.  بعضى از نزديكان، به ميثم اشاره كرده و به عبيداللَّه گفتند: اين مرد نزد على عليه السلام از همه عزيزتر بود.
عبيداللَّه گفت: واى بر شما، على اين عجمى را اين قدر گرامى مى داشت؟! سپس گفت: تو ميثمى؟! ميثم گفت: بله. عبيداللَّه گفت: پروردگارت كجاست؟! ميثم گفت: در كمين ستمگران و تو يكى از ستمگرانى. عبيداللَّه گفت: از ابو تراب بيزارى جوى. ميثم فرمود:
ابو تراب را نمى شناسم. عبيداللَّه بار ديگر گفت: از على بن ابى طالب بيزارى بجو. ميثم در پاسخ گفت: اجابت نمى كنم. عبيداللَّه گفت:
«به خدا قسم دو دست و پايت را قطع مى كنم و تو را به صليب مى كشم. »
ميثم در جواب گفت: اين روز را مولايم به من خبر داده 
است. عبيداللَّه پرسيد:
مولايت ديگر چه گفت. ميثم پاسخ داد:
«فرمود: دست و پا و زبانت را خواهند بريد و تو را به صليب خواهند كشيد. » 
يداللَّه پرسيد: مولايت نگفت توسّط چه كسى؟ ميثم پاسخ داد: آرى، گفت توسّط زنازاده بنى اميّه، عبيداللَّه بن زياد! عبيداللَّه به شدّت عصبانى و ناراحت شد و در پاسخ ميثم گفت:
«دست وپايت را مى برم و زبانت را وا مى نهم تادروغ گويىِ مولايت ثابت شود! » ميثم گفت:
«مولاى من دروغ نگفته و هر چه گفته از پيامبر و او از جبرئيل و او از خدا شنيده 
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌است. چگونه مى توانى با آنها مخالفت كنى؟ من اوّلين كسى هستم كه در عصر اسلام، لجام بر دهنم خواهند زد. » عبيداللَّه دستور داد، ميثم را همراه مختار به زندان انداختند. در زندان ميثم به مختار گفت: تو آزاد خواهى شد و براى خونخواهى امام حسين عليه السلام قيام خواهى كرد و همين مرد (عبيداللَّه) را خواهى كشت.
منابع
ره توشه عتبات به نقل از 
بحارالأنوار، ج ٤٢، ص ١٢٤؛ الارشاد مفيد، ص ١٧٠


مرقد میثم تمار، در نزدیکی مسجد کوفه قرار دارد
كوفه پايتخت دوران خلافت امام علي(عليه السلام) در هشت كيلومتري شرق نجف اشرف بركرانه رود فرات قرار دارد

  • پنج شنبه
  • 3
  • آبان
  • 1397
  • ساعت
  • 20:10
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران