زبان حال زینب(س)دراربعین
اربعین بود که من قبر برادر دیدم
همچنان ابر بهاری به زمین باریدم
یادم آمد که چسان سرزتنش ببریدند
باز برسر زدم ودر غم او نالیدم
ناتوان بودم وبر خاک مزار افتادم
مست از بوی حسین گشته دمی خوابیدم
خواب دیدم که حسینم به برم آمده است
بعد چل روز غم وناله کمی خندیدم
سر بزانوش نهادم چو شب عاشورا
به تلافی فراقش رخ او بوسیدم
درد دل کردم وبا او چه سخنها گفتم
گشت او سنگ صبور من ومن نالیدم
ای برادر به زمانی که حرم غارت شد
خیمه ها سوخت واز دست برفت امیدم
کوفه وشام واسارت، چه جسارتها شد
من زبی رحمی ونامردیشان ترسیدم
درمسیر ظلمانی اسارت هردم
از روی نیزه سرت بود مه وخورشیدم
شام رفتم، دل زینب تو سوزاندند
سنگ باران شدم وطعنه بسی بشنیدم
پسرت کاخ یزیدی به سخن ویران کرد
این علی همچو پدر بود،به خود بالیدم
دختر کوچک تو کنج خرابه جان داد
همنوا با سر تو در غم او گرییدم
قول دادم که نگهدار حریمت باشم
چل شب وروز در این راه بسی کوشیدم
بس بود زندگی بی تو مرا دلبر من
تآخر عمر بود همرهی ات امیدم
ناگه از خواب پریده به فغان افتادم
تربت پاک حسینم سر و رو پاشیدم
شعر :اسماعیل تقوایی
- دوشنبه
- 7
- آبان
- 1397
- ساعت
- 10:30
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
مریم