• جمعه 2 آذر 03

 حسن ثابت جو

غزل ورود کاروان به شام -(بسوزاني تن و جانم اسيري)

639

غزل ورود کاروان به شام
بسوزاني تن و جانم اسيري
خزان كردي گلستانم اسيري
چرا دشنام مي‌ريزي به رويم
اگر من بر تو مهمانم اسيري
در اين بازار محرم را نيابم
زنی در بین مردانم اسيري
چنان زخمی به دل دارم از اين شهر
كه گلگون شد تن و جانم اسيري
به رخسارم اگر خاكسترت ريخت
حجابم گشته مي‌دانم اسيري
هم از سنگت بسوزم هم ز آتش
كه افكندي به دامانم اسيري
سپر سازم خودم را تا نتازي
به جسم طفل نالانم اسيري
بزن من را هزاران بار اما
مزن قاري قرآنم اسيري

  • سه شنبه
  • 8
  • آبان
  • 1397
  • ساعت
  • 1:30
  • نوشته شده توسط
  • حسن فطرس

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران