در هوای وصال دربه درم
شاهدم گریه زاریِ سحرم
جگرت خون شده ز غفلت من
من هم از غصه ی تو خون جگرم
اذن داخل شدن که نیست مرا
از درِ خیمه تو میگذرم
خبرت آنقدر نمی آید
تا به دیوار میخورد خبرم!
یک سلام علیک هم کافیست
حالی از ما بپرس ای پدرم
بی کسم ای کس همه عالم
بخدا خالی است دور و برم
نده دست کسی مرا آقا
که دخیل تواند بال و پرم
به همانروضه های ناحیه ات
یک سفر پیش جد خود ببرم
تو که هرشب مسافر حرمی
برسان این حقیر را به حرم
بین مقتل چهارده قرن است
مادرت داد میزند پسرم..
- جمعه
- 11
- آبان
- 1397
- ساعت
- 12:18
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه