• شنبه 3 آذر 03

 محمود اسدی

(مثنوی)درد دل با مادر/مادر رسیده ام ز سفر خسته و حزین

998

مادر رسیده ام ز سفر خسته و حزین
یک لحظه خیزو حال پریشان من ببین

مادر دلم ز غصه و غم بی شمار هست
هرآنچه گویمت یکی از صد هزار هست

بر من گمان نبود بیایم کنار تو
باور نداشتم که ببینم مزار تو

مادر خدا گواست که آمد چه بر سرم
با دیده ی کبود ببین دیده ی ترم

گیسو سپید آمده و قد خمیده ام
شرمنده ام بدون حسینت رسیده ام

گر یوسفت نیامده با من سوی وطن
آورده ام برایت از او کهنه پیرهن

مانده بخاطرم چه کشیدم در آن غروب
یادم نمی رود که چه دیدم در آن غروب

مادر به اشک دختر تو خنده کرده اند
خیلی به یاس پرپر تو خنده کرده اند

با کعب نیزه گشت سیه دوش کودکان
از بهر گوشوار،پاره شده گوش کودکان

یادم نمی رود که در آن اوج گیر و دار
دور و بر گل تو بسی بود نیزه دار

بس که رسیده بود بر او تیرها فرود
جسمش به مثل خانه ی زنبور گشته بود

سنگی رسید و بوسه ز روی گُلَش گرفت
برسینه اش نشست عدو،کاکلش گرفت

خنجر کشید بر گلویش تاکه آمدم
ای کاش بوسه بر گلوی او نمی زدم

مادر،سرش بریده نشد خاک برسرم
چرخاند پیکر پسرت را برابرم

مادر،گل توتشنه و با خنده چیده شد
دیگر نگویمت که چسان سر بریده شد

از آنهمه غمی که به قلب و دل من است
رگهای نامرتب او قاتل من است

دشمن رها نکرد پس از سر بریدنش
یادم نمی رود که به هر سو کشیدنش

در سینه ای که نیزه به سختی فرو شده
باچکمه های شمر لعین روبرو شده

تنها نه این که از لگد آئینه اش شکست
از سم اسبها قفس سینه اش شکست

در زیر اسب،نرم اگر پیکرش شده
جایی برای خواب علی اصغرش شده
******
شائق

  • یکشنبه
  • 13
  • آبان
  • 1397
  • ساعت
  • 11:34
  • نوشته شده توسط
  • میرکمال

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران