غزلی ویژه بازگشت کاروان اسراء به مدینه
زینبت آمد ولیکن زار آمد مادرم
با حسینت رفت و او بی یار آمد مادرم
کاروانش موقع رفتن یل و سالار داشت
وقت برگشتن چه بی سردار آمد مادرم
وای از آن روزی که گردانید روزم سیاه
بعد از آن عمری مصیبت بار آمد مادرم
دیدم از روی بلندی شمر و خنجر، حنجرش
زینبت با ناله ی بسیار آمد مادرم
پیر گشته از زمانی که در آن شام بلا
زینب تو بر سر بازار آمد مادرم
کعب نی خودم دمی با صورت افتادم زمین
یاد من از آن در و دیوار آمد مادرم
تا حسینم بود مادر دخترت دردی نداشت
از سفر یک زینب بیمار آمد مادرم
- دوشنبه
- 14
- آبان
- 1397
- ساعت
- 23:58
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه