• دوشنبه 3 دی 03

استاد سید هاشم وفایی

آتش درون -(وقتی نشست در بر بابای بی سرش)

851

وقتی نشست در بر بابای بی سرش
چهره نهاد بر روی رگهای حنجرش
از آتش درون دلش شعله می کشید
اشکی که می چکید زچشمان اطهرش
اوکرده بود نذر رگ حنجر پدر
چشمی که بود چشمه ی جوشان کوثرش
دختر گرفته بود تنش راببر ولی
بابا گشوده بود بغل بهر دخترش
ازگوش پاره کرد فراموش تاکه دید
این گوشوار عرش فتاده است در برش
تنها نمی گریست به گودال قتلگاه
آمد صدای ناله ی جانسوز مادرش
پرپر زد ونکرد پدر را رها ، اگر
از ضرب تازیانه پر از زخم شد پرش
عمه به ناله گفت عزیز برادرم
باید که بوسه زد به گلوی مطهرش
با جوهری زاشک «وفایی» رقم بزن
دیدم پیام می چکد از خون حنجرش

  • سه شنبه
  • 22
  • آبان
  • 1397
  • ساعت
  • 20:29
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران