این خلق نابكار به ما پشت پا زدند
در ابتدای راه، حقیرانه جا زدند
ما را به چند كیسه ی درهم فروختند
مولا میا به كوفه،كه قید تو را زدند
از پشت بام بر سر این پیك نامه بر
با خنده سنگ های زمخت جفا زدند
هرسنگشان دقیق به لب می خورد حسین
از آن هزار سنگ،یكی را خطا زدند!؟
آن هم كه خورد گوشه ی پیشانیم،ولی
با قصد امتحان به جبین شما زدند
تا روی میخ جلوه نمایی كند سرم
از خون به گیسوان سپیدم حنا زدند
افتادم از بلندی و غضروف های من
با لحن جانگداز، شما را صدا زدند
ما سه هفته بعد شنیدم ز روی دار
طبل شروع غائله ی كربلا زدند
شاعر: وحید قاسمی
- دوشنبه
- 6
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:34
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
وحید قاسمی
ارسال دیدگاه