کوچه ها تاریک و سرده خالی از یه دونه مرده
یه سفیر تک و تنها توی کوچهها میگرده
عینهو ابر بهاری از چشاش بارون میباره
گاهی وقتا از غریبی رو دیوارا سر میزاره
زانو شو بغل گرفته در فغان و شور و شینه
غم و غصههای اون مرد، غم اطفال حسینه
غصه دار و بیقراره میگه با ناله هماره
علی اصغرو نیارکه حرمله در انتظاره
هی میگه نیا به کوفه،کوفیا وفا ندارن
زن و بچتو نیارکه کوفیا حیا ندارن
یا حسین نیا به کوفه، شهرکوفه شهر ننگه
بچههای شهرکوفه دامناشون پر سنگه
ای پسر عم غریبم ای که بر دلم امیری
یه روزی میاد توکوفه خواموت زینب اسیری
یه روزی میادکه شهروکوفیا آذین میبندن
میکنن هلهله با هم پیش زینبت میخندن
شکوه میکنن یتیمات از دل سیاه مردم
یه طرف تموم غمها، امون از نگاه مردم
با چشای غرقه در خون، خدا روگواه میگیرن
معجری به سر ندارن پشت هم پناه میگیرن
شاعر:سعید توفیقیان
- دوشنبه
- 6
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:48
- نوشته شده توسط
- علی
عباس