خورشيدما،بي تو دل آرايي نداريم
درسردمهري،هيچ گرمايي نداريم
اي وصل توآرامش جان ودل ما
ازهجرتو جان شكيبايي نداريم
اي يوسف زهرا توپيدائي ،ولي ما
گم گشته ايم وچشم بينایی نداريم
گرچشم خودرابرنمي داريم ازتو
ماقطره ايم وجز تودريایی نداريم
هرگاه دل گردد اسير پنجه ی درد
برلب به جز نام تو آوايي نداريم
برسائلان خودكريمانه نظركن
مابندّگان غيرازتو مولايي نداريم
اي آفتاب معدلت دردشت غمها
جزسايه ی الطاف توجایی نداريم
امروز اگرلطفت نگيرد دست مارا
ديگرخدا داند كه فردايي نداريم
ماراببر تا كربلا وتا مدينه
ازدرگهت جزاين تمنايي نداريم
شعر«وفایی»راتوامضاكن كه درحشر
هرگزنپندارند امضايي نداريم
- پنج شنبه
- 15
- آذر
- 1397
- ساعت
- 18:25
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه