داغ نشسته بر جگرم را شماره نیست
شب هم شبیه چشم ترم پر ستاره نیست
خورشید من! به سبزی عمامه ات قسم
این جا هوا گرفته و اصلاً بهاره نیست
آقا بمان و حج خودت را تمام کن
چشمی به خیر مقدم تو در نظاره نیست
پای پیاده در دل هر کوچه دیده ام
حتی برای یاری تو یک سواره نیست
گیرم که شب سحر شود اما چه فایده
عمری برای نامه نوشتن دوباره نیست
حالا به پایِ دارم و دستم به دامنت
تنها حلال کن که دگر راه چاره نیست
حتماً سری به سر در دروازه ها بزن
دیدی اگر سرم سر دارالعماره نیست
شاعر:محمد امین سبکیار
- دوشنبه
- 6
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه