من زمستان زده ام حال غريبي دارم
خسته ام يك دل محتاج طبيبي دارم
نا اميدم نكن از درگه خود مي ميرم
عاقبت حاجتم از اين حرمت مي گيرم
بچّه بودم به تو خو كرده دلم آقا جان
من دخيلت شده ام صحن طلا مولا جان
مادرم نام رضا در دل من جا داده است
از ازل مهر تو در اين دل من جا مانده است
منم و يك دل باران زده ي طوفاني
ساحلي امن مرا وه ...كه چه خوش مي راني
آرزويم شده هرسال زيارت مشهد
شوق من وقت زيارت كه نگنجد در حد
دهم از دور سلامي و لبالب از سوز
گر كه باشد به صلاحم ،بده حاجت امروز
- یکشنبه
- 2
- دی
- 1397
- ساعت
- 1:44
- نوشته شده توسط
- 09127033809
- شاعر:
-
زهرا رضازاده
ارسال دیدگاه