باز ، ناله هامون ، ذكر دلها
العجل شد ، يابن الزهرا
آقاجون ، قسم به اون مادري كه
بهش شد ، تو كوچه هتاكي بيا
به اشكِ ، عمه اي كه خونِ دلش
آقاجون ، به چادر خاكي بيا
خبر دارم كه اين شبا
كنارِ اون سوخته دري
با چشماي تر آقاجون
زائرِ قبرِ مادري
تو هر قدم تو كوچه ها
با روضه هاش خون جگري
بيا ٤، يوسف زهرا
دل خونه زينب ، بي شكيبه
رو لباش اَمّن يجيبه
يه لحظه ، خيره به تابوت ميشه و
يه لحظه ، خيره به چشماي حسن
يه بغضي ، توي گلوش جمع شده و
با گريه ، ميگه داداش حرفي بزن
چرا با ترس نگاه ميكني
چند روزه دورو برتو
چرا جلو مادر همش
پايين ميگيري سرتو
چرا تو خواب ميگي مادر
پاشو خاكي شد پرتو
امون ٤ ، از دل زينب
شد ، تو دلاشون ، داغ تازه
موقعِ تشييع جنازه
پا تابوت ، علي ميگفت زهرا پاشو
دوباره دستتو به پهلو بگير
بلند شو ، عيبي نداره فاطمه
تو خونه هميشه از من رو بگير
رو دوش ميبُردن مادر و
مادري كه خوشي و نديد
تا كه علي لحد ميذاشت
خدا ميدونه چي كشيد
به قبر ميگفت كه پشت در
زهرا فشار قبرشو ديد
امون ٤ ، از دل حيدر
- سه شنبه
- 25
- دی
- 1397
- ساعت
- 21:30
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه