شاعر كمي چشم ترش را جمع مي كرد
در بيت اول دفترش را جمع مي كرد
پروانه در حال طواف شمع مي سوخت
عشق از زمين بال و پرش را جمع مي كرد
باز است اگر روضه ببخشيدم ز مقتل
قرآن ناطق كوثرش را جمع مي كرد
مي گشت از روي زمين با چشم كم سو
مظلوم عالم اكبرش را جمع مي كرد
از بسكه بد ضربه به فرق اكبرش خورد
بر زانواش بابا سرش را جمع مي كرد
اكبر تمام لشگرش بوده ست و از دشت
سردار تنها،لشگرش را جمع مي كرد
از هر نظر اكبر شبيه مصطفي بود
پس در عبا پيغمبرش را جمع مي كرد
شاه از جوانان بني هاشم كمك خواست
از كل اكبر،اصغرش را جمع مي كرد
- شنبه
- 6
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 11:42
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه