خاک عالم به سرم روز و شبم تار شده
نور چشمان ترم فاطمه بیمار شده
ای عزیز دل من چشم خودت باز نما
با پسر عم خودت جمله ای آغاز نما
شرح یک واقعه برگو که چه آمد به سرت
که چنین زار و پریشان شده حال پسرت
نیمه شب می پرد از خواب حسن یکباره
گوید ای وای چه شد مادر من گوشواره
بعد آن شب شده قرص قمرت پنهانی
هیچ از حال خراب دل من می دانی
ساقه ات یاس نبی از چه شکسته زهرا
که نماز شب تو گشته نشسته زهرا
به خدا از غمت ای یار چنین پیر شدم
فرق نشکافته محتاج کمی شیر شدم
#وحید_زحمت_کش_شهری
- پنج شنبه
- 11
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 10:52
- نوشته شده توسط
- وحید زحمت کش شهری
- شاعر:
-
وحید زحمتکش شهری
ارسال دیدگاه