پاشو فاطمه از تُوي بَسترت
دلم تنگه واسه علي گُفتنت
بگیر دستمو تا بلند شي گُلم
نَزن این دفعه حرفي از رفتنت
باهم دیگه سامون بِدیم خُونه رو
سه ماه میشه آشوبه این زندگي
بِخند تا یکم جُون بگیره علي
به حالِ تو حالم داره بَستگي
یه چند ماهي میشه
که روتو ندیدم
الان پاي چشمت
کبودیتو دیدم
نرو آروم جُونم تو هستي هم زَبونم
بمیرم چي اومد سَرت پُشت در
که اینجوري زهرا زمین گیر شُدي
مگه چي سَرِ تو آوردن گُلم
به این زودي زهرا چقدر پیر شُدي
تو هر باري زهرا تِکون میخوري
میبینیم که بازوت پُر از خُون میشه
لباست رو هر روز عوض میکني
تو حَق داري پَهلوت پُر از خُون میشه
تو سنّي نداري
با این غَم میسوزم
مُغیره میخنده
به این حالو روزم
نرو آروم جُونم تو هستي هم زبونم
من امروز که دیدم تو رو فاطمه
که بهتر شُدي نیستي تُو بَسترت
مریض بودي امّا واسه دل خوشیم
تو نون پُخته بودي برا هَمسرت
تو جارو زدي خُونه رو فاطمه
همین جوري من خیلي شرمندتم
تو رو جُونِ حیدر بِمونُ و نَرو
میدوني که من خیلي وابستتم
همه آرزومه
بموني کنارم
میدوني که جُز تو
کسیو ندارم
نرو آروم جُونم تو هستي هم زبونم
چیزي گفتي به زینبت از حسین
که هر شب یه ظرف آب میاره براش
با گریه کنارش میشینه همش
صداش میزنه لرزه داره صداش
یه بُقچَس که هر شب نگا میکنه
چرا هي کَفن هاشو اون میشماره
تو از پیروهن چیزي گُفتي بَراش
رو سینش میزاره هواشو داره
دیدم گفت برادر
تو تشنه نَموني
نیاد اون روزي که
تو تشنه بِموني
حسین آرام جانم تویي روحو روانم
- جمعه
- 19
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 20:47
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه