دلش گرفت رقیه به کربلا نرسیده
خبر رسید به گوشش برو،نیا نرسیده
دلش به هول و ولا بود،فقط به خاطر بابا
وزید باد عجیبی به نینوا نرسیده
غبار آمد و قدری نشست بر رخ بابا
شکست بغض گلویش به حرف با نرسیده
بغل گرفت علی را رباب خیره به هر دو
رسید بوی جدائی شب بلا نرسیده
کمی دو پلک رقیه به خواب ناز فرو رفت
شهید دید عزیزان دوتا دوتا نرسیده
به خواب دید که باید به خواب بیند عمو را
غروب بود و صدای عمو چرا نرسیده
چه میهمانی تلخی،چه میزبان عجیبی
مگر که نامه از این ها به دست ما نرسیده
- شنبه
- 20
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 21:39
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه