#حضرت_زهرا_شهادت
#شام_غریبان
باغبانم من و پای غمت ای گل زارم
پیش چشم تر من سوخت همه گلزارم
کاش جان با نفسم از بدن آید بیرون
منکه بی فاطمه از زندگیم بیزارم
با تو نه ساله عمرم چقدر زود گذشت
که تو هم یاور من بودی و هم غمخوارم
آه یا فاطمه انگار همین دیشب بود
پدرت دست تو بگذاشت به دستم یارم
چقدر غسل تن لاغر تو طول کشید
زخمهای بدنت سخت نموده کارم
(منکه یکباره در از قلعه خیبر کندم)
نتوانم که تابوت تو را بردارم
گرچه بی جان شده ای جان منی فاطمه جان
جان خود را به دل خاک چسان بسپارم
کاش امشب شب اول قبر من بود
روی تو با چه دلی سنگ لحد بگذارم
خون این سینه اگر بند نیاید چه کنم
چاره ساز همه هستم گره خورده کارم
چشم خود بستم و بند کفنت وا کردم
دیدن روی کبود تو دهد آزارم
چه بگویم به جواب پدرت پرسد اگر
از چه رو چهره کبود است گل بی خارم
بر سر تربت تو خاک به سر میریزم
منکه شرمنده ترین مرد امانتدارم
عبدالحسین میرزایی
- یکشنبه
- 21
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 9:3
- نوشته شده توسط
- عبدالحسین
- شاعر:
-
عبدالحسین میرزایی
ارسال دیدگاه