پرچمت دست تكان داد به هم ريخت مرا
عشق تو خانه ات آباد به هم ريخت مرا
با وجودي كه عنايات تو بسيار ولي
صحبت از آهو و صياد به هم ريخت مرا
تو رئوفي و رئوفي و رئوفي و رئوف
صفتت داد زدم داد به هم ريخت مرا
ديدن گنبد نوراني تو در يك آن-
وسط صحن گوهرشاد به هم ريخت مرا
حرمت بيشتر از قبل گرفتارم كرد
اين جنوني كه شده حاد به هم ريخت مرا
چقدر بوي شفا ميدهد اين صحن و سرا
بوسه بر پنجره فولاد به هم ريخت مرا
روضه ي يابن شبيب تو مرا آتش زد
يك تن و آن همه جلاد به هم ريخت مرا
روضه خوان گفت كه با ديدن گودال از تل
خواهرش از نفس افتاد،به هم ريخت مرا
- یکشنبه
- 21
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 11:40
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه