تازيانه از چه بايد پشت در افتاده باشد
پس درختي نيست جائي كه تبر افتاده باشد
ميشود فهميد مردي قصد جنگيدن ندارد
گوشه اي وقتي كه شمشير و سپر افتاده باشد
جان خود را با كمال ميل صديقه سپر كرد
تا نبيند جان مولا در خطر افتاده باشد
با غلاف و تازيانه هرگز از پا در نيامد
كوه را چشمي نديده از كمر افتاده باشد
مرتضي را مصطفي مي ديد،آن ام ابيها
دختري را نيست طاقت كه پدر افتاده باشد
ميشود بي روح خانه ميشود هر روز آن شب
بين بستر گوشه اي مادر اگر افتاده باشد
درد سر را ميكند راحت تحمل روزها،پس
درد او اين است حق در دردسر افتاده باشد
نه دوا دارد نه درمان نه به دل تاب تحمل
زخم داغي را كه ديگر بر جگر افتاده باشد
- سه شنبه
- 23
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 20:24
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه