• سه شنبه 15 آبان 03

 سیدبشیر حسینی میانجی

وفات مادر سقّا -(امشب چو شمع، تا به سحر گریه می‌کنم )

569
1

امشب چو شمع، تا به سحر گریه می‌کنم 
بر مادر چهار پسر گریه می‌کنم
 
از آه او که در غم عبّاس پیر شد 
بر سینه‌ام فتاده شرر گریه می‌کنم

او می‌نشست با دل غمبار، در بقیع 
می‌گفت: با دو دیده‌ی تر گریه می‌کنم

با این که می‌روم ز جهان، باز، مانده است 
چشمان من به راه و به در، گریه می‌کنم

زین شهر رفته‌اند ولی برنگشته‌اند 
بر کاروان رفته سفر گریه می‌کنم

یارب! به من ز کرب‌وبلای خلیل تو 
این گونه آمده‌ست خبر گریه می‌کنم

گویند: یک رباعی من را به تیغ ظلم 
تقطیع کرد اهل سقر گریه می‌کنم

می‌گریم و غم از دل من کم نمی‌شود 
بعد از نماز بار دگر گریه می‌کنم

با یاد قدّ و قامت عباس دل‌ربا 
تا می‌کنم به سرو نظر گریه می‌کنم

تیری به چشم نور دوچشمم نشسته است 
زین رو نمانده نور بصر گریه می‌کنم 
 
گویند بر سرش زده‌حاند آهنین عمود 
وقتی نداشت دست و سپر، گریه می‌کنم
 
گویند دست‌های وی افتاده از تنش 
در برج غم به شمس و قمر گریه می‌کنم

ای کاش بود در برم عباس مهربان 
می‌دید آمده چه به سر گریه می‌کنم

قدّم خمیده زلف سیاهم شده سپید 
از من نمانده دیگر اثر گریه می‌کنم

من بیشتر ز داغ ابوالفضلم ای خدا! 
بر داغ شاه تشنه‌جگر گریه می‌کنم

«خانی»شده‌ست بانیِ شعرت «بشیر»! گو:
بر  مادر چهار پسر گریه می‌کنم

  • چهارشنبه
  • 24
  • بهمن
  • 1397
  • ساعت
  • 18:28
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران