یك نفس آمده ام تا كه عمو را نزنی
كه به این سینه ی مجروح تو با پا نزنی
ذكر لا حول و لا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه ی سر سخت به لب ها نزنی
عمه نزدیك شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟
نیزه ات را كه زدی باز كشیدی بیرون
می زنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟
من از این وادی خون زنده نباید بروم
شك نكن اینكه پرم را بزنی یا نزنی
دست و دل باز شو ای دست بیا كاری كن
فرصت خوب پریدن شده! در جا نزنی
شاعر:علیرضا لک
- شنبه
- 11
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 17:14
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه