من آن یاس کبود لاله پوشم
که داغ لاله ها شد بار دوشم
گرفتار غم و آزاده دهر
خریدار بلا و گل فروشم
در این شهر غریب از مردمی ها
صدای آشنا آید به گوشم
سری خواند به روی نیزه قرآن
که آوایش ز سر برده است هوشم
گمانم صوت قرآن حسین است
حسین است این و صوت او سروشم
سرت نازم برادر جان حسینم
چرا افکندی از جوش و خروشم
تو استادی و من شاگرد دَرست
که با قرآن خود کردی خموشم
به آیاتی که خواندی بر سر نی
به راهت تا نفس دارم بکوشم
نریزم تا به یادت دامنی اشک
به کام خشک تو، آبی ننوشم
اگر سر را زدم بر چوب محمل
چو دریا در درون خود به جوشم
شهید من دعا کن خواهرت را
که دیبای شهادت را بپوشم
منبع:سایت مدایح
- یکشنبه
- 12
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 4:51
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه