شیعه شوق یعنی انتظار
صاحب آئین تا صبح بهار
شیعه یعنی سالک پا در رکاب
تا که خورشید افکند رخ از نقاب
چشم ما سرشار آب و آتش است
وز پی زیبا رخی لولین وش است
گریه ی ما هق هق ما حقّ حقّ است
ناله از هجر ولی مطلق است
فاش می بینم ملائک صف به صف
این غزل خوانند با تنبور و دف
عشق بازان شور حال آمد پدید
میم و ها و میم و دال آمد پدید
شب نشینان دیده را روشن کنید
آن مه فرخنده فال آمد پدید
آمد آن روزی که در ناباوری
سرزند از غرب مهر خاوری
راستین مردی رسد با تیغ کج
شیعیان الصبر ُ مفتاح الفرج
چیست آن تیغ سفید آب دار
بی گمان لا سیف الا ذوالفقار
حیدر از محراب بیرون می زند
دین ستیزان را شبی خون می زند
حیدرا ، یک جلوه کن تا که موسائی کنم
یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دو قامت خویشتن بیرون زنم
گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم ولی با یاد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو
*** (آقاسی)
منبع:سایت باب الحرم
- یکشنبه
- 12
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 8:59
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه